شاعر : محسن عرب خالقی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
وقـتـشرسیـده تابه بـیـانم تـوان دهید اینحرفهای مانده به دل رازبان دهید
وقـتـش رسیـده روی پَـرجـبـرئـیلهـا شعری به قلب این قلم از آسمان دهید
تا مـیـوۀ رسیـدۀ مـضمـون به ما رسد قدری درختواژۀتـان راتکـان دهید
ارزانـی ســتــاره بُــوَد مــاه آســمــان ماه مدیـنه رابه من امشب نشان دهید
من از شما به غـیرشما را نخـواستـم هرچه ثواب هست به این و به آن دهید امشبکه ساقی آمده ازمشک عشقاو یک کاسهآبدست من نیمهجان دهید
در بـرکۀ نگـاه عـلی خوش دمیـده است
ماهیکه ماه هم مـثـلـش را نـدیـده است
حالاکه مـاه آمـده پـیـداترین شدهست یوسفترین رسیده وزیباترین شدهست
منصوبگشتهاست به بابالحوائجی پـیغـمبری ندیده مسیحـاترین شدهست
ابـروی اونـیـامـده مـحـراب عـاشـقی گیسوی او نیامده یـلـداتـرین شدهست
بیـن قـبـیـلـهای که هـمه سـروقـامتـند قامت کشیده خوش قدوبالاترین شدهست
لیلا میان شهر مجانین نه… این پسر در شهر لیلی آمده لیـلاترین شده ست
ساقـی زیـاد بوده دراین خـاندان ولی سردارکربلاستکه سقاترین شدهست
عـبـاس روح جـاری ازنـیـل تـا فــرات
عـبــاس راهِ رفـتـنِ در کــشـتـی نـجـات
شعبان برای ماست گواراتراز رجب شیرینتراست شهدِ لبیارمازرطب
امـشب شـب تـولـد روح دلاوریست امشب شب وفاست شب غیرت وادب
باید به پیـش ابـروی او سـجـده آوریم چون واجب است محضراوامرمستحب
امـشـب شـب چهـارم مـاه اسـت آمـده ماه شب چـهـارده از قـلب نـیـمه شب
نامش پُر از کـنایه پُرازاستـعـاره است
شب ماه و روزمهر وسحرها ستاره است
عـرضارادتـم به ابـاالـفـضـل بـارهـا بُـرده مـرا به جـرگـۀ بـیاخـتـیــارهـا چونموج،سربه سینۀهرصخرهمیزنم آثـارعاشـقـیست از این گونه کارها
مـحـدود مایـکـی دوقـبـیـلـه نمیشود عشقـش دوانده ریشه به ایل وتـبارها
مانـنـد اونـیـامـده دیـگـر به روزگـار مـانـنـدمـن گـدای نـگـاهـشهـزارهـا
دلــدادهانــد در ره اوصــاحــبــان دل ســـر دادهانــد درقــدم اوســـوارهــا
از او نــدیــدهام بـه خـــدا دادرستــری
آقـاتـری، کـریـمتـری، هـم نـفـستـری
با این که با اصالت واربابزاده بود یکعمرچون رعیّت این خانواده بود
بـذر ارادتـی که به دل کاشت مادرش حـالا چوسـرو،قـامت اوایـستاده بود
درپیش فاطمی نسبان سر به زیربود انـگــارایـن ارادت او بــیاراده بــود
در آخـریـن سـجــود نـمـازِمـحـبـتـش در پیش پای فاطمه از زین فـتاده بود معـلوم شد زجـملۀ «ادرک اخـا»ی او سر پیـش پای حضرت زهرا نهاده بود
زهـرا کـنـارش آهِ نـفـسگـیـرمـیکـشـد قلبـش ز داغ این پـسرش تـیـر میکـشـد
مـا جـزخـدا به غـیر تـوکـل نمیکنیم ما جـزبه اهـلبیت تـوسـل نمیکـنـیم
بـایـد در این زمـانـه ولایتمـداربود ورنه به هیچ جای جهان گُلنمیکنیم
ما ذاکـریم؟نه،همه سـربـاز رهـبـریم وقـتـی که امـرکـرد تـأمـل نمیکـنـیـم
گوید اگـرروید درآتـش به سـررویم سرهم اگرکهخواست تعلـل نمیکنیم
هـرکس کـه درمـقـابـل آقـا بـایـسـتـد درهر لباس و پُـست،تحمـل نمیکنیم
عـبـاس مـانـد چون که مـطـیـع امام بود
دراو«چرا» به حرف امامش حرامبود!